سلامتی اونایی که تو اوج سختی ومشکلات به جای اینکه ترکمون کنه
درکمون میکنن
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت
تا رفیقش کم نیاره!به سلامتی اون
دلی که هزار بار شکست ولی هنوز هم شکستن بلد نیست
سلامتی اونایی که تو اوج سختی ومشکلات به جای اینکه ترکمون کنه
درکمون میکنن
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت
تا رفیقش کم نیاره!به سلامتی اون
دلی که هزار بار شکست ولی هنوز هم شکستن بلد نیست
گاهی وقت ها دلم میخواد یکی ازم اجازه به خواد که بیاد تو تنهاییم...
ومن اجازه ندهم و اون بی تفاوت تو مخالفتم بیادتو اروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تو تنها بمونی
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند
چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟
چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم
چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟
زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم
خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.
چرا این چنین شد/؟چرا؟
من که بودم؟
که هستم به کجا دارم می روم
می خواهم سوار بر قایق تنهاییم بروم نمیدانم کجا اما انقدر میروم تا به پایان دنیا برسم شاید
پایانش از ابتدایش زیبا تر باشد
خا طراتم را به اتش کشاندم انگونه که تو قلبم را به اتش کشاندی
ایستادم وسوختنش را تا لحظه ی اخر تماشا کردم همان طور که
ایستادی و سوختن قلبم را
تا لحظه اخر تماشا کردی
بدان دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده حتی خاطراتم
(محمد.گ)
تنهـایـی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت
رفیق داری همـــدرد نداری
خانواده داری حمـــایت نداری
عشق داری تکیــــه گاه نداری
مثل همیــــشه همه چــــــی داری و هیچی نداری
حکایت رفاقت من باتو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم ...که با هر
جرعه اش بسیار اندیشیدم این طعم را دوست دارم یا نه ؟! و ان قدر گیر کردم بین دوست
داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم ! وتمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می
خواهم... حتی تلخ تلخ !!
هوس کردم برم زیر بارون اروم اروم راه برم دستم رو دراز کنم تا تک تک قطره های
بارون رو دستم بچکه به اسمون نگاه کنم چشمم رو ببندم .
بارون شاید تو خشم درون من را
خاموش کنی
(محمد.گ)
دلم گرفته
از ازدحام غریبه ها
از مردمانی که نمی شنوند
از آنها که لهجه ی شیرین نگاه را
هرگز نفهمیدند
دلم گرفته
نه از نبودن آنها
که از ماندن خود
من از سایه ی بی قرار خودم خسته ام ...
هنوز هم كسی نمیداند:
چوپان قصه ها
دروغ میگفت تا...
تنهایی هایش بشكند
اااااااااااااااااای مردم
گرگ گوسفندهای مرا هم خورد
دلم
نه عشق آتشین میخواهد
نه دروغ های قشنگ...
نه سکوت تلخ شاعرانه
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگی های پر ادعا...
دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد
و
یک دوست که بشود با او حرف زد...!!!
چه رسم جالبیست
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند به پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و آنقدر تکرار میکنند تا
خودت باورت میشود
که تنهایی و بی کس و محتاج